الف: تولد آل سعود
در سال 1744، در نجد واقع در مرکز عربستان وصلتي به
وقوع پيوست که بعدها پيامدهاي دراز مدتي را براي تمامي
شبه جزيرهي عربستان به دنبال آورد. واعظي به ظاهــــر
بيآلايش به نام محمدبن عبدالوهاب، که تحت تعليم و
تأثير امام بن تَيْميّه ( سال مرگ 728 هجري برابر با
1328 ميلادي ) قرار داشت در نجد سر برآورد و سعي کرد
اسلام را از آنچه او « اضافاتي که موجب سرافکندگي آن
ميگرديد» ميخواند، پاک سازد. عبدالوهاب با سري پرشور
دستور داد تا بسياري از مقابر و بارگاهها منهدم شوند.
او به عنوان يک قاضي خود گمارده دستوري ميداد که
کساني را که به زنا متّهم بودند، سنگسار کنند.
در آن زمان نجد، جامعهاي سازمانيافته نداشت و مردم
در قبايل زندگي ميکردند و براي به دست آوردن آب و غذا
به بيابانها ميرفتند. عبدالوهاب هم در پي کسب علم و
دانش به سمت شرق، به طرف خليجفارس رفته بود. گفته شده
است که او زماني صوفي شده بود و در نهايت پيرو محض
تفسيرهاي دانشمند هنبلي مذهب يعني امام بن تيميّه
گرديد.
اما عبدالوهاب اهالي نجد را آمادهي پذيرش
تفاسير کلمه به کلمهي خود از قرآن نيافت. در سال 1744
او به درعيه واقع در چند مايلي شمال رياض رفت و در
آنجا مورد استقبال محمدبنسعود حاکم آن قرار گرفت. ابن
سعود يک باجبگير بومي بود که براي ايجاد آبرو به رنگ
و لعابي مذهبي احتياج داشت و لذا نزديکي و وصلتهاي
خانوادگي با عبدالوهاب منافع بسياري برايش دربر داشت.
ازدواجهاي متعددي بين فرزندان عبدالوهاب و فرزندان
ابن سعود برپا شد. دارودستهي سعودي که حالا به خاطر
تعصب مذهبي قدرت بيشتري يافته بودند، از منطقه خود
خارج شدند، رياض را فتح کردند و عملاً تمامي نجد را
تحت کنترل خود گرفتند.
ب: قدرت در دست آل سعود
فرزندان ابن سعود و عبدالوهاب که ديگر به آنها
وهابيون گفته ميشد، کماکان به ازدواجهاي مابين خود
ادامه دادند و همچنان به حمله و غارت مناطق و
کاروانها به روش قبايل عرب آن زمان ميپرداختند.
در سال 1802 آنها رو به مکه و مدينه آوردند و زماني
که به طائف در چهل مايلي جنوب مکه رسيدند و با مقامت
مردمش روبهرو شدند، هر مردي را که توانستند بگيرند،
کشتند. مردم وحشتزدهي مکه و مدينه به اميد اينکه با
سرنوشتي چون سرنوشت اهالي طائف روبهرو نشوند،
دروازههاي شهرهايشان را به روي آنها گشودند.
سعوديها توجه خود را به مقابر مذهبي و اماکن مهم
تاريخي معطوف ساختند و بدون توجه به اهميتشان در تاريخ
اسلام، آنها را از بين بردند. زماني که کاروانهاي
زوّار از سوريه و مصر وارد شدند، آنها را به عنوان
بتپرست بازگرداندند و اجازهي انجام دادن مناسک حج،
که يکي از ستونهاي اساسي اسلام است، به آنها داده
نشد.
زماني که اخبار کشتار طائف و غارت و تخريب مکه و مدينه
به سلطان در قسطنطنيه رسيد، او به شدّت عصباني شد.
حجاز که در برگيرندهي دو شهر مقدس مکه و مدينه است،
در قلمرو حکومت عثماني قرار داشت. سلطان به محمدعلي،
که نايبالسلطنهاش در مصر بود، دستور داد تا مهاجمان
سعودي را تنبيه کند. در سال 1813، مکه و مدينه از
کنترل سعوديها آزاد شد اما تصرف «درعيّه»، که در قلب
صحرا قرار داشت، مشکل تر بود. سرانجام در سال 1819،
ابراهيم پاشا فرزند محمدعلي، سعوديها را شکست داد و
درعيّه پايتخت آنها را با خاک يکسان ساخت.
پس از آن قبيلهي ابن سعود تحت رهبري عبدالرحمن به سوي
شــرق گريخت و از شيـــخ مبارکالصباح در کويت تقاضاي
پناهندگي کرد.
فرزند عبدالرحمن، يعني عبدالعزيزبن سعود، کسي که مؤسس
کشور جديد عربستان سعودي است، در آن زمان جواني بيش
نبود، زماني که عبدالرحمن در خيمهاي در حومهي شهر
کويت، اخمو و گرفته نشسته بود، عبدالعزيز جوان به
همراه اعضاي قبايل ديگر به حمله و غارت مشغول بود. در
ژانويهي 1902 قبيلهي ابنسعود، که زماني براي جان
سالم به در بردن به قبيلهي ابنرشيد متکي بود، حالا
به دشمني با حامي سابق خود برخاسته بود. در 1905 او به
سلطان ترک قول وفاداري داد؛ اما براي ضربه زدن به اين
قول به هر کاري دست زد. عبدالعزيز از همان روزهاي
جوانياش در کويت درک کرده بود که کنترل منطقهي تحت
سلطهاش تنها با کمک و حمايت خارجي، مقدور و ممکن است
زيرا قبايل عرب دائم در جنگ و ستيز با يکديگر بودند.
علاقهي انگلستان به حجاز و بندر مهم جده که در کنار بحر
احمر قرار داشت، تنها به دلايل تجاري نبود بلکه سياسي
هم بود. انگليسيها به اين نتيجه رسيده بودند که نه
تنها کنترل اين منطقه بايد از دست ترکها خارج شود،
بلکه بايست در دست کسي قرار گيرد که از انگلستان دستور
دريافت ميکند. حجاز، با وجود حرمين شريفين در مکه و
مدينه، مهمتر از آن بود که در دست مسلمانان باقي
بماند زيرا حرمين، و به ويژه مکه، « ميتوانست به
عنوان مرکز تبليغات عليه دولت انگليس مورد استفاده
قرار بگيرد » و انگلستان از اين موضوع هراسناک بود.
حسينبنعلي در اول نوامبر 1908 به عنوان امير مکه منصوب
شد و نسبت به گذشتگانش از « استقلال » بيشتري در قبال
قسطنطنيه برخوردار بود. با کمک پول و اسلحهي انگليسي
و نقشههاي عمال انگلستان همچون تي، اي، لارنس.
در پايان سال 1914، شخصي به نام کاپيتان شکسپير، براي جلب
حمايت عبدالعزيز، به آن سامان اعزام شد. کاپيتان
شکسپير در اوايل سال 1915 به همراه سربازان ابنسعود
در جنگ جرّب عليه ابنرشيد شرکت کرد و با مرگي رسوا و
مفتضح از دنيا رفت و به همين دليل مشارکت
عبدالعزيزبنسعود در امور جنگي انگلستان در جنگ اول
جهاني پايان يافت.
در اولين ملاقاتي که در دسامبر 1915 بين
عبدالعزيزبنسعود و سِرپرسي کاکس نمايندهي سياسي
انگلستان در خليجفارس انجام گرفت، پيمان دوستي انگليس
_ سعودي امضا شد. در اين پيمان حق حاکميت عبدالعزيز در
نجد تحت مراقبت انگلستان به رسميت شناخته شده بود.
حمايت نظامي انگلستان و نظارت آن بر سياست خارجي او،
عبدالعزيز را به صورت رسمي داخل طيف و مدار همکاران
انگليس قرار دارد. ديگر اينکه اسلحه و پول به
عبدالعزيز پيشنهاد ميشد _ 20000 پوند در سال که بعدها
به 60000 پوند افزايش يافت _ تا به وسيلهي آن به
همپيمانان ترکيه در شرق عربستان حمله کند. يک سال بعد
عبدالعزيز جديدترين دست نشاندهاي بود که در گردهمايي
نوکران انگليس در « دربار کويت » تحت رياست پرسي کاکس
حضور به هم رساند. در حجاز، نيروهاي حسينبنعلي به
همراه مشاوران انگليسي، مشغول تخريب راهآهن حجاز
بودند در حالي که بدويهاي در خدمت عبدالعزيز به
همپيمانان ترکيه در شرق عربستان حملهور ميشدند و همه
در خدمت امپرياليسم انگليسيها (يا آن گونه که
وهّابيها آنها را لقب ميدادند کفّار) بودند.
عبدالعزيز، اخوانالوهّابيها را در اطراف رياض به ويژه
در نزديکي قطقط مستقر کرده بود. قابل عُطَيْبه،
مُطَيْر، عجمان و قبايل بسيار ديگري وارد ماجرا شدند
اما نه با وعدهي پول، بلکه با وعدهي تطهير مذهب. اگر
اين اخوان ميدانستند که عبدالعزيز، مستمريبگير
انگلستان کافر است، مطمئناً او را نيز تکفير کرده و سر
از بدنش جدا ميکردند. عبدالعزيز ميدانست که دو نوع
جنگ وجود دارد: سياسي و مذهبي. در نوع اولش، سازش وجود
داشت اما در دومي يا بايد کشت و و يا کشته شد، سازشي
وجود ندارد و مطمئناً با وجود اخوان چنين سازشي عملي
نبود.
در پايان جنگ وقتي که انگلستان خيال داشت مواجب عبدالعزيز
را قطع کند، او خيلي ناراحت شد، انگلستان، او و
شريفحسين (مکه) را جزو مواجب بگيران خود داشت تا
مبادا آن دو با يکديگر به جنگ برخيزند؛ زيرا چنين چيزي
تمامي دستاوردهاي انگلستان را در خاورميانه خنثي
ميکرد. با اينکه انگليسيها به وعدهي خود در مورد
سلطان ساختن حسينبنعلي در تمامي خاک عربستان عمل
نکردند، اما در سال 1921 يکي از پسران حسين به نام
عبدالله را به عنوان امير اردن بزرگ و ديگري را به نام
فيصل به عنوان پادشاه عراق منصوب کردند. در پايان سال
1921، عبدالعزيز به اميد افزايش مواجبش تقاضا کرد تا
با سرپرستي کاکس ملاقات کند. اين ملاقات در عُقَيْر
صورت گرفت؛ اما نه تنها مواجب عبدالعزيز افزايش نيافت
بلکه در پاييز 1923، وزارت خارجهي انگلستان به
عبدالعزيز و شريفحسين اطلاع داد که تا پايان بهار
1924 مواجب آنها قطع خواهد شد.
مصطفي کمال، ديکتاتور جديد ترکيه، در اوايل 1924 الغاي
خلافت را اعلام کرد. شريفحسين که در آن زمان در اردن
بزرگ بود، بلافاصله خود را خليفه خواند. عبدالعزيز
ميدانست که چون اعلام خلافت شريفحسين مورد استقبال
جهان اسلام قرار نخواهد گرفت، فرصت خوبي براي او به
وجود آمده است. زيرا اولاد حسينبنعلي به عنوان يک
عامل انگليسي که رهبري « شورش اعراب » عليه خليفه را
بر عهده داشت، شناخته شده بود و اين چيزي بود که
مسلمانان نميتوانستند از آن بگذرند. ثانياً ارتباطات
خود عبدالعزيزبنسعود با انگلستان کمتر شناخته شده
بود؛ چون وي هنوز شخصي ناشناخته در مرکز عربستان به
حساب ميآمد. بنابراين او ميتوانست ادعا کند که به
نيابت از مسلمانان، کار شريفحسين را تمام کرده است و
امتنان و تشکر مسلمانان را براي خود بخرد.
در سپتامبر 1924 آخرين ضربهي سعودي بر مکه با قتلعام
ساکنان طائف، در 40 مايلي جنوب مکه، وارد شد. اين کار
تکرار کشتار سال 1802 توسط قبيلهي سعودي بود.
برآوردها در مورد شمار مردمي که در آخرين حملات کشته
شدند، بين چهار صد تا نهصد متغير است. چنين کاري با
بيرحمي تمام انجام گرفت. تمامي مردان به شمشير سپرده
شدند حتي کساني که به مسجد پناه برده بودند. آنها پس
از قطع گردن زندانيان در مسجد، ساختمان مسجد را نيز
خراب کردند. وقتي خبر اين کار به گوش ساکنان مکه رسيد،
قلبشان از ترس لرزيد.
اين کشتار، زوّاري را که براي انجام دادن مناسک حج در
مکه تجمع کرده بودند و عدّهشان قريب به هفتاد هزار
نفر بود، تکان داد. آنها اين « توحش وهابيّت » را با
شديدترين لحن محکوم ساختند. يک سال قبل در ژوئيهي
1923، نيروهاي ابنسعود با حمله به زائرين يمني
تقريباً پنج هزار نفرِ آنها را کشته بودند. با رسيدن
اين اخبار که نيروهاي ابنسعود در طائف چه کشتاري را
مرتکب شده بودند، اکثر ساکنين مکه به جدّه گريختند.
همچنان که افراد ابنسعود به غارت و تاراج و انهدام
مقابر، بارگاهها و مساجد ادامه ميدادند، باقيماندهي
ساکنين در خانههاي سنگربندي شدهشان مخفي شده بودند.
بسياري از افراد او با احرام وارد شدند اما اسلحه حمل
ميکردند. سعوديها به اسم تطهير اسلام از اضافات
بتپرستانه اقدام به نقض بسياري از دستورات اصولي قرآن
کردند. قداست حرم، امنيت حجاج (ميهمانان خدا) را نقض
کرده و با لباس احرام اسلحه حمله ميکردند. زماني که
مکه به دست ابنسعود افتاد، او به سرعت بيانيّهاي
دالّ بر عدم علاقهي خود به تاج و تخت حجاز يا خلافت
منتشر ساخت. اين ادعا همچون بسياري از دعاوي قبلي او
براي آرام کردن احساسات مسلمانان جهان بود. در پايان
سال 1926 وي با سواره نظامش به رياض وارد شد و در
آنجا نيز خود را پادشاه نجد ناميد. اکنون او قلمرو دو
پادشاهي را تحت کنترل خود داشت: حجاز و نجد. او تا سال
1932 بر اين دو پادشاهي مجزا حکم ميراند و در اين سال
با ادغام هر دو پادشاهي (پادشاهي عربستان سعودي) اعلام
گرديد.
منبع: کتاب کشتار مکه و
آینده حرمین
|